نصب | +۵۰۰ |
از ۷ رأی | ۵ |
دستهبندی | کتابها و مطبوعات |
حجم | ۴ مگابایت |
آخرین بروزرسانی | ۴ شهریور ۱۳۹۵ |
نصب | +۵۰۰ |
از ۷ رأی | ۵ |
دستهبندی | کتابها و مطبوعات |
حجم | ۴ مگابایت |
آخرین بروزرسانی | ۴ شهریور ۱۳۹۵ |
معرفی کتاب
رمان اولدوز و کلاغ ها بصورت ترکی استانبولی همراه با ترجمه فارسی می باشد.و بهترین کتاب برای افرادی که میخواهند زبان ترکی استانبولی را یاد بگیرند داستان این کتاب داستان زندگي دختر بچه اي است كه پدرش ، مادرش را طلاق داده و به ده فرستاده و زن ديگري گرفته است. اين زن بابا كه هرگز بچه هايش زنده نمي مانند ، چشم ديدن اولدوز يعني دخترك را ندارد و هميشه او را آزار مي دهد و معمولاً وي را درون اتاقش حبس مي كند. يك روز كه اولدوز تنها و غمگين كنار پنجره نشسته بود. او كلاغي را مي بيند كه لب حوض نشسته است. آشنايي اولدوز با ننه كلاغه از همين جا شروع مي شود لذا هم از تنهايي در مي آيد وهم غصه گم شدن عروسكش تسلي پيدا مي كند. ننه كلاغه پسرش را براي اولدوز مي آورد كه همبازي وي باشد اما تأكيد مي كند كه بايد تا دو هفته بچة كلاغ پرواز ياد بگيرد وگرنه مي ميرد. اوضاع بر وفق مراد اولدوز نمي چرخد. روزي زن بابا براي ننه كلاغه تله گذاشته ، او را گرفته و اعدام مي كند. كلاغ كوچولو نيز علي رغم تلاشهاي اولدوز و ياشار ، پسر همسايه ، بخاطر كينه توزيهاي زن بابا امكان پرواز به موقع پيدا نمي كند و مي ميرد. و بدين سان ارتباط اولدوز و ياشار با كلاغها قطع مي شود و اولدوز دوباره تنها و غمگين مي شود ، چرا كه ياشار را هم به ندرت مي ديد زن بابا مانع ملاقات آنها بود. تا اينكه بالاخره برادر و خواهر آقا كلاغه پيدايشان مي شود و قرار را بر اين مي گذارند كه اولدوز و ياشار را با خود به شهر كلاغها ببرند. بچه ها با راهنمايي كلاغها مخفيانه توري مي بافند و پس از گذراندن ماجراهايي موفق مي شوند در موعد مقرر بالاي پشت بام رفته و در درون تور بنشينند وموجي از كلاغها آنها را بلند كرده و به شهر كلاغها مي برند. بخشی از این کتاب را میتوانید ببینید
Selam Çocuklar! Benim adım Ulduz. Farsçası Setare'dir. Bu yıl on yaşımı doldurdum. Okuyacağınız öykü yaşamımın bir bölümüdür
بچه ها، سلام اسم من اولدوز است.فارسیش میشود ستاره. امسال ده سالم را تمام کردم. قصه ای که می خوانید قسمتی از سرگذشت من است.
Behrengi Öğretmen, bir zamanlar köyümüzün öğretmeniydi, Bizim evde otururdu. Bir gün başımdan geçenleri ona anlattım.
آقای «بهرنگ» یک وقتی معلم ده ما بود. در خانه ی ما منزل داشت. روزی من سرگذشتم را برایش گفتم.
İlgisini Çekti ve bana: «İzin verirsen, senin ve kargaların başından geçenleri yazayım. Anlattıkların bir öykü kitabı olsun. Ne dersin?» diye sordu.
آقای «بهرنگ» خوشش آمد و گفت: اگر اجازه بدهی، سرگذشت تو و کلاغها را قصه می کنم و تو کتاب می نویسم.
Bir iki koşulla bu önerisini kabul ettim. Önce bu öyküyü yalnız çocuklar için yazacak. Çünkü büyükler öyle dağıtmışlar kendilerini ki, benim öykümü anlayıp, zevk alamaz onlar.
من قبول کردم به چند شرط اولش اینکه قصه ی مرا فقط برای بچهها بنویسد، چون آدمهای بزرگ حواسشان آنقدر پرت است که قصه ی مرا نمی فهمند و لذت نمی برند.
Sonra bu öyküyü yalnız yoksul ve şımarık olmayan çocuklar için yazacak. Öyleyse, benim öykümü okumayacak olan çocuklar şunlar
دومش این که قصه ی مرا برای بچههایی بنویسد که یافقیر باشند و یا خیلی هم نازپرورده نباشند. پسی، این بچهها حق ندارند قصه های مرا بخوانند
okula dadılarıyla birlikte gidenler 2.Okula pahalı özel arabalarıyla gidenler
بچه هایی که همراه نوکر به مدرسه می آیند. 2. بچه هایی که با ماشین سواری گرانقیمت به مدرسه می آیند.
Behrengi Öğretmen, büyük kentlerde zengin çocuklarının okula böyle gittiklerini ve bununla da çok övündüklerini söylemişti.
آقای «بهرنگ» می گفت که در شهرهای بزرگ بچه های ثروتمند این جوری می کنند و خیلی هم به خودشان می نازند.
Şunu da belirteyim, yedi yaşıma kadar üvey anamın yanında kaldım. Bu öykü de o günleri anlatır.
این را هم بگویم که من تا هفت سالگی پیش زن بابام بودم. این قصه هم مال آن وقتهاست.
Öz anam köydeydi. Babam onu boşadıktan sonra köye babasının yanına göndermiş, başka bir kadınla evlenmişti. Sonradan kendisi resmi bir dairede çalışmaya baslamisti.
ننه ی خودم توی ده بود. بابام او را طلاق داده بود، فرستاده بود پیش دده اش به ده و زن دیگری گرفته بود. بابا در اداره ای کار می کرد.
منابع
نویسنده این کتاب مرحوم صمد بهرنگی میباشد اصل این کتاب به زبان ترکی استانبولی هست که بنده معنی فارسی این کتاب رو پایین هر پاراگراف نوشتم.
سایر منابع
www.istanbulturkcesi.ir